شیداشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

دخترم شیدا عشق مامان و بابا

چند عکس خاطره

شیدا جونم این روزها یکم نق نقات زیاد شد لثه هات احساس میکنم میخاره چون خیلی دوست داری یه چیزی تو دهنت باشه و تا جایی که میتونی بخوریش بعدم  که عق میزنی! این عکسته با دندونگیرت که شبیه ماهیه      اینجا در حال دیدن تلویزیون هستی اونم نه کارتوناااااااا فقط سریال...چون فکر میکنی دارن با شما حرف میزنن کلی هم براشون میخندی... ...الهی قربونت برم من مــــامــــانـــی هرچند در حال تف کردن هم هستی در جواب صحبت هاشون..خخخخ      این عکس اولین باریه که گذاشتیمت توی روروئک . یه جور گذاشتیم که به کمر و پاهات فشار نیاد.روزی چند دقیقه میذارمت و راهت میبرم تو خونه مثل ماشین بازی کلی ذوق میکنی دورت...
16 بهمن 1392

پارسال در چنین روزی

دختر خوبم ، فرشته مامان پارسال دقیقا 11 بهمن 1391 بود که مامان  بعد از 5 روز عقب انداختن ساعت ٦ صبح  بی بی چک گذاشت و..... دید بله یه نی نی کوچولو تو راههههه     خیلی خوشحال بودم باورم نمیشد.اشک شوق میریختم و نماز شکر به جا آوردم سریع بابایی رو بیدار کردم و بغلش کردم اونم تو عالم خواب مونده بود چه خبره بعد میگه چی شده؟! گفتم بی بی چکم مثبتـــــــه اونم بغلم کرد و گفت مبارکـــــــــه خلاصه دختر خوبم ما خیلی خیلی خوشحالیم که تورو تو زندگیمون داریم و خدا تو رو به ما هدیه داد هرچی هم شکر کنیم بازم کمه عشق من تو اومدی و خونمون رو پر از شادی کردی تا ابد دوستت داریم.... ...
16 بهمن 1392

گپ مامان و دخمل

سلام شیدای مامان     در حال حاضر بعد از کلی نق نق و کلی شیر خوردن مثل فرشته ها در خواب نازی و یکم به مامان فرصت دادی که بیاد و ازت بنویسه چند روز دیگه باید بریم برای واکسن و شما چهار ماهه میشی.وای مامانی اصلا باورم نمیشه که 4 ماه گذشته.خیلی زود گذشت.میدونی واقعا بچه داری خیلی سخته شب نخوابی داره ، اعصاب خوردی داره و.... همون لحظه شاید کم بیاری یا خیلی اذیت بشی اما همون یه لبخندی که میزنی کلا همه رو از تو ذهنم پاک میکنه.حتی الان سختیای ماه های قبل رو خیلی یادم نمیاد ... یا زایمان....یا بارداری و.... میگم سخت بود بله ولی خب من تونستم و تموم شد و حالا یه فرشته ی ناز تو آغوشمه نمیدونی چقدر اون نگاهت رو دوست دار...
16 بهمن 1392

شیرینی های دخملی

سلام مامان جونم اول از همه 100 روزگیت رو تبریک میگم گل قشنگم انشالله 100 ساله بشی ماشالله به شما مگه دو دقیقه وقت میذاری برای مامان که بیاد و برات بنویسه قربونت برم؟؟ انقدر خوشحالم الان دو روزه که میتونی چیزی رو بگیری   محکم توی دستت میگیریش و البته میبریش دم دهنت که بخوریش .مخصوصا پتوت رو وقتی که از خواب بیدار میشی شروع میکنی به خوردن بعد تازه پدر محترم بهت یاد دادن که همه جا رو آپ پاشی کنی و کلا همیشه لباسات خیسه خیسه!! زیر بغلت رو میگیریم و بلندت میکنیم که وایسی انگار دنیا رو بهت دادن انقدر خوشحال میشی!!بعدم بدو بدو میخوای راه بری و تاتی تاتی میکنی عزیز دلم انقدر با این چشای نازت همه جا و همه کس رو نگاه میکنی...
5 بهمن 1392

عکس های ذختر بلا

عزیزم امروز میخوام چند تا عکس جالب از شما بذارم این که میبینی در حال دیدن تلویزیون هستی وعمیق داری تفکر میکنی     اینم مال پریروزه که مامان خیلی خسته بود و شما رو گذاشت توی تشک بازیت و خودش دراز کشیده بود بعد دیدم سر و صدات کم شد و دیگه آواز نمیخونی برگشتم دیدم خوابت برده گلکم   اینم از عروسک خوشگل مامان     برین کنار برین کنار حق تقدم با منه!!!   اینم که عادت جدیدته دست میخوری و کلی ذوق میکنی!!!قربونت برم من     ...
21 دی 1392

اولین حمام اختصاصی مادر و دختر

دختر گلم روز چهارشنبه یعنی 18 دی بود که شما خیلی خرابکاری کردی و صبح نشد با بابا ببریمت حموم.منم دیدم هم وقت حمومته هم الان کثیف شدی گفتم ولش کن آخرش که چی باید بالاخره خودم تنهایی ببرمت حموم!!! خلاصه اینکه رفتم و آب رو باز کردم تا حموم گرم بشه.تو هم که حسابی خوشحال میشی وقتی که لباساتو در میارم و کلی ذوق کردی خلاصه رفتیم و همه چیز خوب پیشرفت تا اینکه وقتی میخواستم حوله رو تنت کنم از دستم افتاد توی وان آب و خیسه خیس شد!!! تشک تعویضت رو برده بودم احیانا که اگه یه وقت خواستمت یه لحظه بزارمت رو زمین بشه.بدو بدو رفتم حوله دیگه ات رو آوردم و تنت کردم و آرودمت بیرون وقتی هم که سرگرم پوشوندن لباست بودم بالشتم افتاده بود دقیقا جلوی بخار...
21 دی 1392