شیداشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

دخترم شیدا عشق مامان و بابا

شیدا کوچولو 5 ماهه

عزیزکم دیروز 5 ماهه شدی گلم دیروز با خاله مریم و مامان جون رفتیم هایپر استار و بعدشم برات کیک خریدیم و اومدیم خونه عصرم ماهگرد داشتی خیلی خوش گذشت و خوب بود بگردم که همش ما هرچی میخوریم با تعجب نگاه میکنی دنبالش میکنی تا بالا و باز سرتو میاری پایین انشالله از بعد عید غذای کمکی دو با فرنی شروع میکنم و شمام دیگه غذا خور میشی   شیدا جان چقدر زود میگذره  دخترم...داری بزرگ میشی و من از هر لحظه بودنت لذت میبرم تو همه چیز منی مامان جون میبوسمت ...
14 فروردين 1393

خاطرات این روزهای آخر سال

سلام دخترم فکر نمیکردم بتونم بیام و پست بذارم ولی راستش دلم نیومد تو این مدت اتفاقا خوبی افتاده که میخوام برت بنویسم اول اینکه تنبل خانوم بالاخره خودت در تاریخ 14 اسفند غلت زدی هوراااا ولی خب دیگه تکرار نکردی خیلی کم بعضی وقتا نصفه میچرخی ولی کامل نه عکساشو بعدا برات میذارم تازگیام یاد گرفتی با دستات وقتی دمر هستی خودتو تا شکمت بالا میدی و دوبار میای پایین دستاتو کلا بر میداری مدل هواپیمایی دست و پا میزنی الهی قربونت برم من روز 22 اسفند با دوستای نی نی سایتی مامان آشنا شدی که اونام نی نی های همسن شما دارن رادمهر و نیایش و آوینا دوستای دیگه هم داری ولی خب تو اصفهان ما تونستیم همو ببینیم و تو هم خیلی همشون رو دوست داشتی ا...
14 فروردين 1393

شیدا کوچولو چهار ماهه

سلام به دختر گل مامان ناز من شما ٤ ماهه شدی!!مامانی به قربونت بره الهـــــــی خداروشکر برای واکسنتم خیلی اذیت نشدی و یکم تب کردی و روز بعدشم خوشحال!!! این چند وقت خیلی خیلی عسل شدی تو!...کلی میخندی برامون....منو بابات رو خیلی خوب میشناسی و تا میبینیمون ذوق میکنی مخصوصا وقتایی که بابا از سر کار میاد یا من از دانشگاه میام....بگردم مامانی که مجبورم بذارمت و برم دانشگاه چاره ای نیست...امیدوارم این جدایی توی احساس و دوست داشتنمون لطمه وارد نکنه تا منو میبینی میخندی و دستاتو رو لبا و صورتم میکشی و میخوای منو بخوری!منم سریع بغلت میکنم و بوت میکنم دخترم...خیلی سخته همون چند ساعت دوری هم...من همش به تو فکر میکنم تازگیا صورتم رو که م...
12 اسفند 1392

تقویم شیدا و خداحافظی با سال شیرین 92

دخترم این آخرین پست توی سال 92 هست به احتمال خیلی زیاد امسال سال خیلی خوبی بود و برای من بهترین سال زندگیمه چون تو قدم روی چشمام گذاشتی و فرشته ی خونمون شدی...دخترکم خیلی دوستت دارم ...ممنون که هستی و هستی میدی به من ممنون که اومدی و نذاشتی تنها بمونم ممنون که اومدی و همدم و مونسم شدی دخترم...مامانی خیلی دوستت داره   بابا از دیروز رفته ماموریت کرمان و تا 28 اسفند هم نمیاد....منو شما هم جمعه که 16 اسفند میشه دوتایی میریم اصفهان پیش مامان جون اینا و منتظر میمونیم تا بابا هم بیاد و 5 فروردین بر میگردیم امسال خودم برات تقویم طراحی کردم و به مامان بزرگ هات قراره هدیه بدیم به نظرم میتونه یادگاری خوبی باشه...خودت که خ...
12 اسفند 1392

پیشاپیش نوروز مبارک

دوستای خوبم من و شیدا پیشاپیش نوروز 1393 رو به همتون تبریک میگیم امیدواریم که سالی پر از خیر و برکت و مملو از شادی رو پیش رو داشته باشید   ...
12 اسفند 1392

چند عکس خاطره

شیدا جونم این روزها یکم نق نقات زیاد شد لثه هات احساس میکنم میخاره چون خیلی دوست داری یه چیزی تو دهنت باشه و تا جایی که میتونی بخوریش بعدم  که عق میزنی! این عکسته با دندونگیرت که شبیه ماهیه      اینجا در حال دیدن تلویزیون هستی اونم نه کارتوناااااااا فقط سریال...چون فکر میکنی دارن با شما حرف میزنن کلی هم براشون میخندی... ...الهی قربونت برم من مــــامــــانـــی هرچند در حال تف کردن هم هستی در جواب صحبت هاشون..خخخخ      این عکس اولین باریه که گذاشتیمت توی روروئک . یه جور گذاشتیم که به کمر و پاهات فشار نیاد.روزی چند دقیقه میذارمت و راهت میبرم تو خونه مثل ماشین بازی کلی ذوق میکنی دورت...
16 بهمن 1392

پارسال در چنین روزی

دختر خوبم ، فرشته مامان پارسال دقیقا 11 بهمن 1391 بود که مامان  بعد از 5 روز عقب انداختن ساعت ٦ صبح  بی بی چک گذاشت و..... دید بله یه نی نی کوچولو تو راههههه     خیلی خوشحال بودم باورم نمیشد.اشک شوق میریختم و نماز شکر به جا آوردم سریع بابایی رو بیدار کردم و بغلش کردم اونم تو عالم خواب مونده بود چه خبره بعد میگه چی شده؟! گفتم بی بی چکم مثبتـــــــه اونم بغلم کرد و گفت مبارکـــــــــه خلاصه دختر خوبم ما خیلی خیلی خوشحالیم که تورو تو زندگیمون داریم و خدا تو رو به ما هدیه داد هرچی هم شکر کنیم بازم کمه عشق من تو اومدی و خونمون رو پر از شادی کردی تا ابد دوستت داریم.... ...
16 بهمن 1392

گپ مامان و دخمل

سلام شیدای مامان     در حال حاضر بعد از کلی نق نق و کلی شیر خوردن مثل فرشته ها در خواب نازی و یکم به مامان فرصت دادی که بیاد و ازت بنویسه چند روز دیگه باید بریم برای واکسن و شما چهار ماهه میشی.وای مامانی اصلا باورم نمیشه که 4 ماه گذشته.خیلی زود گذشت.میدونی واقعا بچه داری خیلی سخته شب نخوابی داره ، اعصاب خوردی داره و.... همون لحظه شاید کم بیاری یا خیلی اذیت بشی اما همون یه لبخندی که میزنی کلا همه رو از تو ذهنم پاک میکنه.حتی الان سختیای ماه های قبل رو خیلی یادم نمیاد ... یا زایمان....یا بارداری و.... میگم سخت بود بله ولی خب من تونستم و تموم شد و حالا یه فرشته ی ناز تو آغوشمه نمیدونی چقدر اون نگاهت رو دوست دار...
16 بهمن 1392

شیرینی های دخملی

سلام مامان جونم اول از همه 100 روزگیت رو تبریک میگم گل قشنگم انشالله 100 ساله بشی ماشالله به شما مگه دو دقیقه وقت میذاری برای مامان که بیاد و برات بنویسه قربونت برم؟؟ انقدر خوشحالم الان دو روزه که میتونی چیزی رو بگیری   محکم توی دستت میگیریش و البته میبریش دم دهنت که بخوریش .مخصوصا پتوت رو وقتی که از خواب بیدار میشی شروع میکنی به خوردن بعد تازه پدر محترم بهت یاد دادن که همه جا رو آپ پاشی کنی و کلا همیشه لباسات خیسه خیسه!! زیر بغلت رو میگیریم و بلندت میکنیم که وایسی انگار دنیا رو بهت دادن انقدر خوشحال میشی!!بعدم بدو بدو میخوای راه بری و تاتی تاتی میکنی عزیز دلم انقدر با این چشای نازت همه جا و همه کس رو نگاه میکنی...
5 بهمن 1392