خاطرات این روزهای آخر سال
سلام دخترم
فکر نمیکردم بتونم بیام و پست بذارم ولی راستش دلم نیومد
تو این مدت اتفاقا خوبی افتاده که میخوام برت بنویسم
اول اینکه تنبل خانوم بالاخره خودت در تاریخ 14 اسفند غلت زدی هوراااا
ولی خب دیگه تکرار نکردی خیلی کم بعضی وقتا نصفه میچرخی ولی کامل نه
عکساشو بعدا برات میذارم
تازگیام یاد گرفتی با دستات وقتی دمر هستی خودتو تا شکمت بالا میدی و دوبار میای پایین دستاتو کلا بر میداری مدل هواپیمایی دست و پا میزنی
الهی قربونت برم من
روز 22 اسفند با دوستای نی نی سایتی مامان آشنا شدی که اونام نی نی های همسن شما دارن
رادمهر و نیایش و آوینا
دوستای دیگه هم داری ولی خب تو اصفهان ما تونستیم همو ببینیم و تو هم خیلی همشون رو دوست داشتی
اینم عکسای شما و دوستای مهری مهربان
از راست: آوینا جون - شیدا جون - نیایش جون - آقا رادمهر
طفلک بچم نگاه میکنه میبینه همه مو دارن الا خودش
گفتگوی 2 + 1
در ادامه باید از شیرین کاری هات بگم برات عزیز مامان:
یادگرفتی پاهاتو میزنی به عروسکای تشک بازیت....یه وقتام به اون قوسی هاش میزنی و تکون میدی تا عروسکا تکون بخورن خخخخخ
لثه هاتم خیلی میخاره و اذیتی و هرچی دم دستت برسه رفته تو دهنت
تازگیا یکم نق نقو شدی
یه تبلیغه مال تلویزیون تبلیغ پوشک مای بیبی نمیدونی چه ذوقی میکنی براش و هرجا باشی روتو برمیگردونی
اینجا خوش میگذره و ملالی نیست جز دوری بابایی که چهارشنبه 28 ام میاد و این مامورت طولانی هم تموم میشه
مشخصه دلت خیلی تنگ شده چون تا عکس بابا رو میارم جلوت میخوای باهاش حرف بزنی و میخندی
مامانی قربونت بره عزیزم
ب ب گفتناتم زیاد شده انشالله بابا میاد و کلی برای خودش میگی اونم خیلی دلتنگته
الانم مثل یه فرشته کوچولو لالا کردی و کمی هم خر خر میکنی خخخخ
عشقم خیلی دوستت دارم